سر طره ای به هوا فشان ختنی ز مشک تر آفرین


مژه ای بر آینه بازکن گل عالمی دگر آفرین

ز سحاب این چمنم مگو بگذر ز عشوهٔ رنگ و بو


به تو التماسی گریه ام دو سه خنده گل به سر آفرین

سر زلف عربده شانه کن نگهی به فتنه فسانه کن


روش جنون بهانه کن زغبار من سحر آفرین

ز حضور عشرت بیش وکم نه بهشت خواهم و نی ارم


به خیال داغ تو قانعم تو برای من جگرآفرین

به کمال خالق انس و جان نه زمین رسید و نه آسمان


به صدف کسی چه دهد نشان ز حقیقت گهر آفرین

حذر از فضولی وهم و ظن ، تو چه می کند به جهان من


در احولی به هوس مزن ز دو چشم یک نظر آفرین

منشین چو مطلب دیگرن به غبار منت قاصدان


رقم حقیقت رنگ شو، به شکست ، نامه بر آفرین

چمنی ست عالم بی بری ز طرب شکاری عافیت


چو چنار رو زکف تهی همه بهله برکمر آفرین

سر و برگ راحت این چمن به خیال ما نکند وطن


چو غبار نم زده گو فلک سر ما به زیر پر آفرین

به کلام بیدل اگر رسی مگذر ز جادهٔ منصفی


که کسی نمی طلبد زتو صله ای دگر مگر آفرین